شاعرانه های طلبه
شعر های عارفانه عاشقانه







بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      




عشق




جستجو







کد ماوس


 
  لایق باش... ...

لایق باش...

پسری از مادرش پرسید:

چگونه میتوانم زن لایقی برای خودم پیدا کنم

مادر پاسخ داد:

نگران پیدا کردن زن لایق نباش

روی مردی لایق شدن تمرکز کن تا زنی لایق نصیبت شود.


  سبک زندگی... ...

#سبک_زندگی_اسلامی

‍ ‼️لطفا غذای دام نخورید

سویا یکی از دانه های روغنی است که در کارخانه های روغن کشی از آن استفاده می کنند به تفاله پس از روغن کشی، کنجاله سویا گفته می شود که در واقع مودبانه تر اصطلاح، تفاله می باشد، در حقیقت این تفاله ها در درجه اول از عناصر اصلی جیره غذایی گاو در گاوداری ها می باشد، حالا فکر کنید که چه حجمی از تبلیغات روی این محصول تراریخته صورت گرفته که افکار عمومی آنرا بجای گوشت مصرف می کند!!

جهت اطلاع بیشتر، مهر سازمان استاندارد و سازمان غذا و دارو چیزی از این واقعیت تلخ را تغییر نمی دهد!! در دنیای سرمایه داری هر چیزی قیمتی دارد!!

موضوعات: احادیث, سخنی باشما, تربیتی(خانوادگی)
[شنبه 1395-12-07] [ 07:14:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  عاشق باش تا معشوق داشته باشی... ...


با این شعر یاد خودمون افتادم همش میگیم اقا بیا در هر حالی که توروزمرگی هامون گم شدیم و نبود اقا رو حتی حس نمیکنیم…

موضوعات: احادیث, حکایات, سخنی باشما, تربیتی(خانوادگی)
[جمعه 1395-12-06] [ 02:34:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  نخونی از دستت رفته.... ...

سؤال و جواب در کلاس درس.

استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)،

دانشجوها: اللهم صل علی محمد و آل محمد!

استاد: بله آفرین! میخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…

دانشجوها: اللهم صل علی محمد و آل محمد!

استاد: انشاء الله!

به نظر شما چرا حضرت محمد…

دانشجوها : اللهم صل علی محمد و آل محمد!

استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…

دانشجوها : کدام حضرت؟

استاد: حضرت محمد!

دانشجوها: اللهم صل علی محمد و آل محمد…!!!!

حال کردین؟؟؟

اصلأ حواستون بود مجبورتون کردم صلوات بفرستین؟؟

ثواب این صلوات ها 90تاش مال خودتون ده تاش هم برای اموات من.

موضوعات: به توکل نام اعظمش سلام, شهیدان, دلانه هام, احادیث, بوی کربلا, حرف دل نه شعر, مسابقه ی سبک زندگی عاشورایی, عکس ها, حدیث, شهادت حضرت معصومه(س), دهه ی فجر, ولادت حضرت زینب(س), حکایات, سخنی باشما, آقا را از هر طرف بخوانی آقاست...., انتظار, اقتصاد مقاومتی, تربیتی(خانوادگی), حضرت فاطمه الزهرا(س), لحظه ای با علما...., امام حسن(ع), طنازانه
 [ 02:30:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  دوازده... ...


یاصاحب الزمان عج

جمعه ها چشم من حال هوا بارانی ست

تک تک ثانیه هازخمی غربت خوانی ست

مرگ تدریجی یک جمعه ی پردرد شده

بی تو انگار نفسهای دلم طوفانی ست

اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات: احادیث, عکس ها, حکایات, سخنی باشما, انتظار
 [ 02:29:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مبلغ واقعی.... ...

سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.

خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .

می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!

گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم

پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم

که خیلی عالی بود .

فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد

اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.

واقعا عجب شرطی

هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.

پس از کمی مشورت قبول کردیم.

پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.

خلاصه وسایل خو مونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.

هممون خندیدیم.

شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.

برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته

من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.

به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.

شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.

واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.

کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت

برامون جالب بود.

بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.

واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.

تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد.

نماز خون شده بودم

اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت.هرسه تامون تغییر کرده بودیم.بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.

تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم.

چقدر عالی بود.

بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.

خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشت

خداجو با خداگو فرق دارد

حقیقت با هیاهو فرق دارد

خداگو حاجی مردم فریب است

خداجو مومن حسرت نصیب است

خداجو را هوای سیم و زر نیست

بجز فکر خدا،فکر دگر نیست

موضوعات: احادیث, حکایات, سخنی باشما, تربیتی(خانوادگی)
 [ 02:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
 
مداحی های محرم