هر وقت میخواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم

 يکي دو نفر جلوتر مي روند تا اگر بوي کباب شنيدند خبرش کنند. 
حساسيت دارد به بوي کباب ،خيلي حالش بد مي شود!
يک بار خيلي اصرار کرديم که بگوید چرا؟

گفت:

«اگر در ميدان مين بودي 

و به خاطر اشتباه تو

 مين فسفري عمل مي کرد 

و بهترین دوستت برای اينکه معبر و عمليات لو نرود

 آن را مي گرفت زير شکمش و ذره ذره آب مي شد 

و در ان شرایط وحشتناک حتي داد و فریاد هم نمي زد 

و از اين ماجرا فقط بوی بدن کباب شده توی فضا می ماند
تو به اين بو حساس نمي شدی؟!
یادشان در خاطره ها و روحشان شاد

 دلیر مردانی که شجاع و جان برکف برای این خاک  جنگیدند.

موضوعات: شهیدان, حکایات, داستان های خواندنی, تشبیهات, داستانک, تلنگر, خاطره
[دوشنبه 1396-08-08] [ 10:47:00 ب.ظ ]