شاعرانه های طلبه
شعر های عارفانه عاشقانه







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




عشق




جستجو







کد ماوس


 
  ای وای مادرم.... ...

​تو ماشین? که نشستم گفتم ببخشید عزیز میشه ضبط و خاموش کنی؟

گفت #حاجی_بخدا_مجازه چیز بدی هم نمیخونه…

گفتم میدونم… ولی #عزادارم !???

گفت شرمنده و ضبط و خاموش کرد…

گفت #تسلیت_میگم_اقوام_نزدیک ؟

گفتم بله. #مادرم از دنیا رفته….

گفت واقعا متاسفم. #داغ_مادر_خیلی_بده ?… منم تو سن بیست و پنج سالگی مادرم و از دست دادم درک میکنم. البته مادرم مریض بود و زجر میکشید بنده ی خدا راحت شد.

بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟

گفتم نه. #مجروح بود…?

پرسید یعنی چی؟

گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد #کتکش_زدن ??.

گفت جدا؟ شما هیچکاری نکردین؟

گفتم ما نبودیم. وگرنه میدونستیم چیکار کنیم?…

گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد ضربات شدید بود؟

گفتم آره. مادرم سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت….?

گفت حاجی ببخشیدا  عجب آدمای بی ناموسی بودن!? من خودم همه غلطی میکنم؛ گاهی عرق هم میخورم ولی پای ناموس که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم… بغضم گرفت… تو دلم گفتم کاش چند تا جوون عرق خور مثل تو بودن #مدینه… نمیذاشتن به ناموس علی جسارت بشه…? سکوتم و که دید گفت ظاهرا ناراحتتون کردم

گفتم نه خواهش میکنم. واقعا داغ مادر بده! #مخصوصا_اگه_جوون_باشه …?

گفت آخی جوون بودن؟

گفتم آره. #فقط_هجده_ساله_بود …?

پرسید گرفتی مارو حاجی؟ شما که خودت خیلی بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون…. حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هم هست… #این_هجده_ساله_مادر_همه_ما_شیعه_ها_حضرت_زهراست …??

مکث کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده….

گفت آها ببخشید تازه متوجه شدم… نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره… راستی حاجی یه سی دی? مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم….

جواب ندادم. داشبورد و وا کرد و یه سی دی? گذاشت تو ضبط. نوای آشنایی بود…

#یاحسین_غریب_مادر …

?????

من بودم? و راننده? و صدای بلند سید جواد? و نگاه خیسم به اطراف?…..
#یازهرا

#وای_مادرم

???

موضوعات: حضرت فاطمه الزهرا(س)
[یکشنبه 1396-11-29] [ 01:22:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  بیایید یاد بگیریم ...

​?یاد بگیریم

از محبت دیشب پدر نگوییم در حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است…
یاد بگیریم

از آغوش گرم مادر نگوییم در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند …
یاد بگیریم

گر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،

شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد …
یاد بگیریم

اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم 

نه وصف خنده اش را درجمع …

شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند…
یاد بگیریم

آهسته تر بخندیم، شاید کسی غمی پنهان دارد

که فقط خدا میداند…

موضوعات: تربیتی(خانوادگی), نصیحت...
[سه شنبه 1396-08-16] [ 06:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مادر ...

کسی که گهواره ات را تکان داد ؛

میتواند با دعايش دنیایت را هم تکان بدهد ؛

مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش كه برای خوشبختی ات محتاج دعای خيرش هستی …

❤️مادر❤️

موضوعات: تربیتی(خانوادگی), ادبی, نصیحت..., تلنگر
[دوشنبه 1396-08-08] [ 07:40:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  قضاوت ...

پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:

یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود.
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .

موضوعات: داستان های خواندنی, نصیحت..., تشبیهات, داستانک, تلنگر
[یکشنبه 1396-08-07] [ 10:00:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شجاعت ...

معلم به بچه هاگفت:
به نظرتون شجاع ترین آدما کیان؟
هرکی یه چیزی گفت
تا این که یکی از بچه ها بلند شد گفت:

شجاع ترین آدما اونان که خجالت نمیکشن
ودست پدر مادرشونو میبوسن
نه سنگ قبرشون رو…

موضوعات: حکایات, تربیتی(خانوادگی), ادبی, داستانک
[پنجشنبه 1396-08-04] [ 09:13:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت