ای دل غافل.... | ... | |
کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد. وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو. نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد…..
[پنجشنبه 1396-01-31] [ 06:55:00 ب.ظ ]
لینک ثابت کم نکن سایه ی لطفت ز سرم آقاجان آنقَدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر یک قدم محض رضای تو نشد بردارم در بساط غمتان مدعی ام اما حیف پروبالم شده زخمی به زمین افتادم غیر این خانه پناه دگری نیست مرا تا به اینجا که رسیدم مدد سلطان است بعد مشهد سفر کرببلا میچسبد در شب اول قبرم به شما محتاجم یا علی علیه السلام 1396/01/31 @ 22:26
|