خدا | ... | |
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم بازاري پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: ارباب! اینا نمیشه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر! سیاوش که از سربازی آمده بود گفت: کار خنده تلخی کردم و گفتم: نه. اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید ! کشاورز بگوید: برف، لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا، نابینا بگوید: نور که چرا کسی نگفت: ✨✨خدا ✨✨
[سه شنبه 1396-08-23] [ 06:25:00 ب.ظ ]
لینک ثابت |