شاعرانه های طلبه
شعر های عارفانه عاشقانه







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




عشق




جستجو







کد ماوس


 
  تمام دارایی... ...

​تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد .

فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن 

،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن 
یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!
مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت :

قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید … پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!!
امروز مجانیه اینجا …

پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم . 

❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛

❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛

❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛

❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛

❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛

❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش

موضوعات: تربیتی(خانوادگی), داستان های خواندنی, تشبیهات
[چهارشنبه 1396-09-01] [ 09:29:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خدا ...

​توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم 

طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم 
گفتم : یک کلمه سه حرفیه، ازهمه چیز برتر است
توجمعمون یه بازاری بود سریع گفت:پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

بازاري پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه 

گفتم: ارباب! اینا نمیشه 

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه 

مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر!

سیاوش که از سربازی آمده بود گفت: کار

خنده تلخی کردم و گفتم: نه. اما فهمیدم

تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورز بگوید: برف، لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا، نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم

که چرا کسی نگفت:

 ✨✨خدا ✨✨

موضوعات: حکایات, ادبی, جمله عالمانه, تشبیهات, داستانک, تلنگر, دانستنی ها
[سه شنبه 1396-08-23] [ 06:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  خدا کریمه ولی حساب کتاب داره ...

#استاد_مثال_آقای_قرائتی???

حاج آقا قرائتی تعریف میکردند که:

? فـردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت:

ای بابا حاج آقـا فکر کنـم تو خــدا را نمیشناسـی
?خــدا خیلـی خیلـی بخشنده و کــریمه!!! ❣️

استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد: ?

بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری
بگی بده میده⁉️ نــه نمیده..❗️

??چون حساب و کتاب داره..

موضوعات: ادبی, داستان های خواندنی, تشبیهات, داستانک, دانستنی ها, سخنان آقای قرائتی
[شنبه 1396-08-20] [ 06:48:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  انسان چهار زنه ...

​عرفان خسروی:

? بسیار عالی و خواندنی?
?تاجر ثروتمندی 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها میخرید و بسيار مراقبش بود. زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار ميكرد. اما واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست میداشت. او زنی بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب مرد بود. 
?اما زن اول مرد، زنی بسيار وفادار و توانا كه در حقيقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای كه تمام كارهايش با او بود حس میكرد.
?روزی مرد مريض شد و فهميد كه به زودی خواهد مرد. به دارايی زياد و زندگی مرفه خود انديشيد و با خود گفت: من اكنون 4 زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد. بنابرين تصميم گرفت با زنانش حرف بزند.
?اول سراغ زن چهارم رفت و گفت: من تو را از همه بيشتر دوست دارم و انواع راحتی را برايت فراهم کردم، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همين يك كلمه و مرد را رها كرد. ناچار با قلبی شكسته نزد زن سوم رفت و گفت: من در زندگي ترا بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت  البته كه نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میكنم, قلب مرد يخ كرد. تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو هميشه به من كمك كرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟ زن گفت: اين فرق دارد من نهايتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم, گويي صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
?در همين حين صدايی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا كه بروی تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش كرده بود و زيبايی و نشاطی برايش نمانده بود. تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: بايد آن روزهايی كه میتوانستم به تو توجه ميكردم و مراقبت بودم.  
?در حقيقت همه ما چهار زن داريم!
?زن چهارم بدن ماست. مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا كردن او بكنيم, وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میكند.

?زن سوم دارايی هاي ماست. هر چقدر هم برايمان عزيز باشند وقتی بميريم به دست ديگران خواهد افتاد.

?زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند، وقت مردن نهايتا تا سر مزار كنارمان خواهند ماند.
?زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می كنيم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش كرده ايم تا روزی كه قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و توانی برايش باقی نمانده است!

موضوعات: داستان های خواندنی, تشبیهات, داستانک, تلنگر
[جمعه 1396-08-19] [ 08:31:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  کنیز... ...


حالا کنیز نیست
میگفت: از این زندگی سنتی خسته شده ام.
میگفت: در زندگی ما ,زن کنیز شوهر است
میگفت: تا کی بشورم وبپزم وبچه داری کنم وتوی خانه بنشینم؟؟؟
بعد برای اینکه کنیز نباشد,پایش را کرد توی یک کفش
وبچه ها را داد به شوهرش و طلاق گرفت.???
حالا او دیگر کنیز شوهرش نیست!!!

در یک شرکت ?خصوصی کار می کند
که هم منشی ?است
هم آبدارچی☕☕ وهم پیک?
هم باید برای صبحانه چهار نفر نان بخرد
هم دستشویی را تمییز کند
هم باید….
به خاطر شش صد هزار تومان, در ماه توهین میشنود, تحقیر میشود
وهیــــــــــــــچ نمی تواند بگوید

#طلاق_آفت_جامعه_امروز

موضوعات: سخنی باشما, تربیتی(خانوادگی), نصیحت..., تشبیهات, تلنگر
[یکشنبه 1396-08-07] [ 07:26:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت